گل پسر

جمعه 24 شهریور

سلام مایه ی شادی من.. الان داری هفت پادشاه رو خواب می بینی .. تا بیدار نشدی خاطرات چند روز گذشته رو برات مینویسم.. روز سه شنبه 21 شهریور آخرین روز اردوی علی جون بود .. به داداشی یه روز مرخصی تشویقی دادن و دوشنبه شب اومد خونه و خداروشکر دوره ی آموزشی رو تموم کرد.. سه شنبه شب ، حدود ساعت یازده و نیم، نتایج کنکور اعلام شد و متاسفانه داداشی توی انتخاب اول تا پنجم که پزشکی و دارو بود پذیرفته نشد.. توی دانشگاه فرهنگیان (تربیت معلم شهید بهشتی مشهد) قبول شد که بازم جای شکرش باقیه.. خوبیش اینه که در آینده ی نزدیک این فرصت پیدا میشه که بتونه برای بچه های مدرسه کاری بکنه.. تازه، امسال استخدام میشه.. سربازی نداره و امکان ادامه تحصیل هم برا...
24 شهريور 1391

جمعه 17 شهریور

سلام طلا طلا.. دیشب هم نصف شبی خوابت تموم شد و مشغول انگشت بازی و خنده بودی.. این عکسها رو هم حدود ساعت سه و نیم صبح ازت گرفتم.. فدات بشم.. وقتی با هیجان حرف میزنی ، پره های دماغت رو باز میکنی: هزارهزار ماشالله مامان.. اما بقیه ی خبرها: ظهر روز سه شنبه ، 13 شهریور، عمه منیر و عمه آذر بهمون سر زدن و بعد از ظهر همون روز از ساعت 5 بعدازظهر تا ده شب، یازده تا از دوستام مهمونمون بودن.. تقریبا همه ی زحمت پذیرایی رو صبورا جون و فواطی جون (دو فاطی) و شیرین جون کشیدن.. چقدر شرمنده شون شدم.. دوستایی به این بامعرفتی و باوفایی خیلی کم پیدا میشه.. برات شیرینی و کا...
17 شهريور 1391

جمعه 10 شهریور

ساتیار خوبم سلام.. آدینه ات به خیر و شادی.. دلم میخواد که هر روز برات بنویسم، ولی نمیشه.. تا میشینم پای کامپیوتر ، هنوز کارم تموم نشده باید بلند شم.. این هفته هم چندباری برات نصف و نیمه نوشته ام که اگه بشه امروز تند تند مینویسم و کاملش میکنم.. بعدازظهر روز یکشنبه ، 5 شهریور، عمه جون(عمه منیر) وپسرشون اومدن دیدنت و تا بعداز ظهر دوشنبه اینجا بودن.. فقط همون یه ساعت اول بی حوصله بودی و گریه و نق و نوق داشتی وبعد از اون دیگه خوش اخلاق و خنده رو بودی.. البته تقصیر تو نبود.. وقتی عمه جون اومد تو داشتی با انگشتات بازی میکردی و توی حال خودت بودی.. وقتی تو رو بغل کردن و بوسیدن یه کوچولو بی حوصله شدی و بهانه گیری کردی.. عمه جون زحمت...
10 شهريور 1391

یکشنبه 4 شهریور

سلام جیگر مامان.. اوایل ساعت 5 صبح بیدار میشدی.. کم کم سحرخیزتر شدی و حدود 4 صبح دیگه مشغول بازی و تماشای اتاقت میشدی.. ولی دیشب از ساعت سه و ربع دیگه خوابت نمیومد.. این عکست رو هم بعد از یک ساعت بازی و کتاب ورق زدن و شعرخوندن, حدود چهارونیم صبح, وقتی داشتی انگشتت رو میخوردیازت گرفتم: راستی.. بنا به توصیه ی دکتر هولاکویی که میگه تا سن بیست ماهگی تماشای تلویزیون حتی برای کمتر از پنج دقیقه برای بچه ها ممنوعه, نمیذاریم تلویزیون ببینی.. دکتر میگه هیچ جور نمیشه این کار رو توجیه کنین که مثلا فلان برنامه ی مناسب پخش میشده و این حرفا.. و کلی از ضررهای تماشای تلویزیون توی این سن رو تذکر داده.. ولی دیروز بعدازظهر, پی ام سی ی...
5 شهريور 1391

پنج شنبه 2 شهریور 91

پسرم دنیا بزرگه ولی تو یه دل بزرگتر از دنیا داری عزیزم با این چشای مهربون تو دل هر کی که خوبه جا داری پسرم دنیا بزرگه ولی من تو رو هر جایی که باشی میبینم برات از قشنگترین باغ زمین گلای مهربونی رو می چینم پسرم خدای مهربون ما بچه های خوب و خیلی دوست داره وقتی که از آسمون بارون میاد براشون خوابای رنگی میاره وقتی تو تو خواب می خندی می دونم یه فرشته داره نازت می کنه یه فرشته که شبیه خودته خودشو محرم رازت می کنه پسرم دنیای پاک بچگی از تموم زندگی قشنگ تره مهربون باش و به مردم خوبی کن حرفای فرشته ها یادت نره!!! (شعر از : نغمه مستشارنظامی) ...
2 شهريور 1391

سه شنبه 31 مرداد

سلام ساتیار خوبم.. شنبه بعدازظهر رفتیم خونه مادرجان..برای اولین بار .. تا حالا خارج از شهر نرفته بودی.. چندبار واسه رفتن به دکتر و یا رفتن به خونه بهداشت ، یه بارم واسه خرید لباس، دوبار هم به خاطر جلسهای که با مشاور داداش علی جون داشتم، بردیمت بیرون.. همین! شنبه ، اول رفتیم سرخاک باباحاجی.. بعد هم رفتیم خونه مادرجان.. خاله جون و زن دایی جون هم اومدن.. کلی بهمون خوش گذشت و دیشب برگشتیم.. امتحانت رو خیلی خوب پس دادی.. دیگه نمی ترسیم که اگه تو رو جایی ببریم گریه و بی تابی کنی .. این دو روز ، خیلی خوش خواب و خوش اخلاق بودی.. خیلی دوستت داریم پسر خوش مسافرت مامان.. ...
1 شهريور 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد